تقی پورنامداریان در کتاب «گمشده لب دریا» استدلالی دارد در باب اینکه شراب
حافظ نمیتواند شراب انگوری باشد. استدلال وی به صورت شرطیهای اقامه
میشود بدین صورت که «حافظ با دربار رابطه داشته است بنابراین حافظ
شرابخوار نیست و شراب وی نیز شراب انگوری نیست». به عبارت دیگر «اگر حافظ
اهل شراب بود آنگاه نمیتوانست با دربار رابطه داشته باشد». ماهیت شراب
حافظ موضوع بحث ما نیست بلکه موضوع ما، تالیِ فاسد استدلال پورنامداریان
است.
چه کسی گفته تمام کسانی که با دربار نسبت داشتهاند افر
ادی
علیهالسلام بودهاند؟ تاریخ ایران علیه این افراد گواهی میدهد. در تاریخ
بیهقی میخوانیم که امیرمسعود «پس از این می خورد به نشاط و بیست و هفت
ساتگین (جام شراب) نیم منی تمام شد، برخاست و آب و طشت خواست و مصلای نماز و
دهان بشست و نماز بکرد و نماز دیگر کرد، چنان مینمود که گفتی شراب نخورده
است.»
و یا در تاریخ مبارک غازانی:
القصه...، چنانکه راه و آیین
مغول است، زر به شراب حل کرده در کاسهی زرین خوردند. بایدو، نوروز را گفت:
تو نیز بخور. به پاسخ گفت: من مسلمانم، به زر و شراب چگونه سوگند خورم؟
شرابِ قمیز مغولان که آن را از شیر شتر و اسب میساختند علاوه بر مستی و
طرب جهت عرض ارادت و تهنیت و بیعت به کار میرفته و معمولا با مناسک و
آدابی همراه بوده است.
اینکه حافظ شراب میخورده یا نمیخورده است
بحثی است که با توجه به ضعف منابع حافظ تاریخی هر استدلالی له یا علیه آن
اقامه کنیم میتوان در آن پیچید و بر آن مناقشه کرد ولی تالیِ استدلال
پورنامداریان یک فاکت تاریخی است که میتوان دربارهی آن فارغ از نگاه
غرضآلود وی به داوری نشست. علاوه بر داوری تاریخی و اسناد مربوط به آن،
باید اضافه کنیم که به قول ماکیاوللی بیشتر آدمیان آنقدر سادهلوحند و
بهویژه آنچنان استعداد خودفریبی دارند که معمولاً نسنجیده ظاهر امور را
میپذیرند. و دیگر اینکه وقتی نوبت ارزیابی رفتار شهریاران میرسد، حتی
زیرکترین ناظران چارهای ندارند جز اینکه بر پایه ظواهر داوری کنند. «مقام
شهریاری که از عامه مردم جدا و در پناه فخامت و عظمت دولت است»، بهگونهای
است که همه کس شهریار را آنطور که مینماید، میبیند و کمتر کسی درک
میکند که چگونه است. به عبارت دیگر ماکیاوللی میگوید که در عظمت و فخامت
دولت، جوفروشِ گندمنما را نمیتوان تشخیص داد و بازشناخت.
بنا
به گفتهی ماکیاوللی پورنامداریان در این مورد خاص، یا سادهلوح است و یا
استعداد خودفریبی دارد، و یا به نظر من غرضورزی (نه به معنای مذموم آن که
برابر است با فسادِ دل) است که میخواهد تذبذبِ شعر حافظ را با نظریهی
«مقام برزخی انسان» توضیح دهد و گاهی برای سازگاری و هماهنگی نظریهاش به
چنین تالیهای فاسدی روی میآورد.